رمان «صادقانه، جنونآمیز، گناهآلود» راهی بازار کتاب شد
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۵۶۱۳۹
به گزارش خبرنگار مهر، لیان موریارتی که پیش از این با رمانهای پرفروش «راز شوهر» و «دروغهای کوچک بزرگ» در ایران شناخته شد و مورد استقبال قرار گرفت، هماکنون با رمان«صادقانه، جنونآمیز، گناهآلود» که در سال ۲۰۱۶ نوشته است و جدیدترین اثر این نویسنده استرالیایی به شمار میرود، به بازار کتاب ایران باز عرضه شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
لیان موریارتی در این کتاب به زندگی سه زوج جوان میپردازد که پس از شرکت در یک مهمانی باربکیوی آخرهفته معمولی، زندگیشان متحول میشود. اتفاقی که در این مهمانی میافتد روی دوستیها، ازدواج و آینده هر کدام تاثیر عمیقی میگذارد و باعث میشود که هر یک از آنها به درون و گذشته خود نقب بزنند.
موریارتی در این رمان از تمام شخصیتهای داستان به عنوان راویان متعددی که هریک به نوعی در شکلگیری این اتفاق، سهیم بودهاند، بهره میجوید و مسائل عمیق روانشناختی را با زبانی ساده و پرداختی هنرمندانه به قلم میکشد و خواننده را با این سوال مواجه میکند که مسوولیت هر یک از ما در قبال اتفاقات روزمره زندگی تا چه اندازه است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
الیور بیدرنگ گفت: «عذر میخوام که دوباره مزاحمت میشم. سریع حرفمو میزنم. خواستم بپرسم این اواخر هری رو دیدی؟»
اریکا در حال باز کردن ایمیلی گفت: «هری؟ هری کیه؟»
الیور سراسیمه گفت: «هری، همسایمون!»
به خاطر خدا. هری را بهسختی میشد دوستی خوب به حساب آورد. آنها شناخت خیلی کمی از آن مرد پیر داشتند و در حقیقت، هری همسایۀ آنها نبود، او آنسوی خانۀ وید و تیفانی زندگی میکرد.
اریکا: «نمیدونم. فکر نکنم. چطور؟»
الیور گفت: «وقتی آشغالها رو بیرون میبردم با تیفانی حرف زدم». الیور مکثی کرد تا آب بینی خود را بگیرد، اریکا روی نام تیفانی متمرکز شده بود و دستانش روی موس بود. نمیخواست بعد از آن باربکیو کاری با تیفانی و وید داشته باشد. آنها هرگز رابطۀ دوستانۀ واقعی نداشتند. تنها در همسایگی یکدیگر زندگی میکردند. تیفانی و وید، کلمنتین و سم را بیش از الیور و اریکا دوست داشتند. اگر اریکا آن روز کلمنتین را ندیده بود، اگر آن روز تعطیل نبودند، آیا وید آنها را به باربکیو دعوت میکرد؟ نه، غیرممکن بود.
این رمان در ۴۹۵ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه، به قیمت ۷۰ هزار تومان توسط نشر المیرا منتشر و عرضه شدهاست.
کد خبر 4729970 مریم علی باباییمنبع: مهر
کلیدواژه: معرفی کتاب ادبیات ادبیات داستانی هفته دفاع مقدس کتاب و کتابخوانی معرفی کتاب دفاع مقدس جنگ تحمیلی گردشگری ادبیات ترجمه بازار نشر ادبیات دفاع مقدس دفاع مقدس ادبیات جهان انقلاب اسلامی ایران سوریه رونمایی کتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۵۶۱۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» در نمایشگاه کتاب عرضه میشود
به گزارش خبرنگار مهر، رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» نوشته غزاله بزرگ زاده به زودی توسط نشر روزگار منتشر و در نماشیگاه کتاب تهران میشود. این رمان دارای داستان های فرعی از چند راوی در بازه های مختلف است.
شخصیت اصلی این رمان دختری است که حادثهای کابوسها ورنجهای گذشته را برای او زنده میکند. دختری که سرگردان است برای رمزگشایی از گذشته و اتفاقاتی که رنگ و بویی تازه به خود گرفتهاند، او را در مسیری تازه و چالشی قرار میدهند.شخصیتهای فرعی خواسته و ناخواسته پایشان به زندگی کاراکتر اصلی داستان کشیده می شود و حتی گاه راوی داستان میشوند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
با بدنی لرزان و لکلککنان جلو رفتم، تا رسیدم به آخرین قدمی که برای اولینبار پرهیبی تنها را دیدم. سرتاپا خیس عرق بودم. در حالیکه عرق از چهرهام میچکید، با بدنی لرزان و کلهای که به سختی بر گردنم بند بود، به دور و بر نگاه کردم. همهجا را همان درختان کاج پهن و قطور، نارون و بید مجنون پر کرده بودند و شعلههای مرتعش بر آنها سایه میانداختند. سرم را بالا گرفتم و شاخههای درهم تنیدهی درختان بالای سرم سقفی درست کرده بودند و از فضای خالی میانِ شاخهها آسمان را دیدم که سیاه و صاف بود و چند ستاره که گویی به من چشمک میزدند.
کد خبر 6093871 فاطمه میرزا جعفری